داستان هفته (شماره ۱)
چرا می گویند جوجه را آخر پاییز می شمارند؟
پاییز فصل سختی در زندگی جوجه هاست، جوجه ها در بهار بیرون می آیند
و مراحل رشد را به خوبی پشت سر می گذارند، اما با رسیدن فصل پاییز
جوجه های زیادی به دلایل مختلف می میرند و تعدادی از آنها باقی می مانند.
به همین خاطر می گویند جوجه را آخر پاییز می شمارند .
در گذشته درآمد خانواده ها از طریق نگهداری دام و طیور بود، بنابراین نگهداری
از مرغداری برای خانواده ها بسیار مهم بود و تلاش برای زنده ماندن جوجه ها
همیشه توسط خانم های خانه دار نظارت می شد. در فصل پاییز و به خصوص در
آذر ماه، سرمای شدید باعث تلفات طیور شد .
از این رو زنان خانه دار برای زنده ماندن جوجه ها از آن ها به صورت ویژه مراقبت
می کردند و به این ترتیب نشان می دادند که به اقتصاد خانه توجه ویژه ای داشته اند.
جوجه ها نماد فرهنگی آرزوهای بشر بودند و می گویند هرکسی که به پایان پاییز
می رسید به آرزوهایش رسیده است. در اواخر پاییز و قبل از شروع مراسم یلدا،
زنان خانواده تا غروب آخرین روز پاییز جوجه ها را یکی یکی می شمردند و نتیجه
زحمات ۶ ماهه خود را می دیدند .
ریشه و داستان ضرب المثل:
در زمان های قدیم، یک کشاورز نهال چناری را کنار جالیز خود کاشت.
زندگی کشاورز با کاشت و برداشت سبزیجات و میوه ها ساخته می شد.
کشاورز در تمام سال ها در جالیز میوه و سبزی می کاشت و بعد از
رشد میوه ها آن ها را می چید و به بازار می برد تا بفروشد اما فقط چنار
بود که این همه سال رشد کرد و کشاورز او را تنها نگذاشت .
کشاورز بعد از سال ها تخم کدویی را کنار چنار کاشت، کدو شروع به رشد کرد
و هر روز برگ های بیشتری داد و رشد کرد. تخمه کدو که نسبت به بقیهی
سبزیجات دیگر آن جالیز بیشتر قد کشیده بود، یک روز به چنار نگاه کرد و
گفت: «بلندی این درخت چقدر است؟ شاید بتوانم مثل او بزرگ شوم.»
سپس به دور درخت چنار پیچید و روز به روز بالاتر رفت .
یک روز درخت چنار به او گفت: آفرین خوب رشد می کنی! کدو با افتخار
گفت: ««من دارم از تو بلندتر می شوم.» چنار آرام و بدون ناراحتی به
کدو تنبل گفت: «من پانزده سال است که اینجا هستم و خیلی بزرگ شده ام.
شما هم می توانید هر چقدر که می خواهید رشد کنید، اما باید بدانید
که دلیل کاشت هر گیاه متفاوت است . کشاورز مرا کاشت تا از سایه من
استفاده کند، شما باید سعی کنید مسئولیت خود را به درستی انجام
دهید و به جای اینکه فقط رشد کنید، به فکر محصولت هم باشی تا
کدویی بزرگ و شیرین داشته باشی وگرنه کارت را به خوبی انجام
ندادی. تخمه کدو از حرف چنار نتیجه خوبی نگرفت و با خود
گفت: «چنار به جوانی و طراوت من غبطه می خورد و هدف از این
حرف ها رسیدن به قد و جثه نیست . »
پس به چنار گفت: «به من حسودی می کنی؟ شما از من می خواهید
که به میوه هایم فکر کنم و انرژی خود را برای رشد هدر ندهم.»
چنار حرفی نزد و فقط گفت: «تا آخر پاییز، قبل از آمدن زمستان،
تمام تلاش خود را بکنید.» دانهی کدو گفت: «خیلی خب، آخر پاییز جوجه ها
را می شمارند و نتیجه را خواهیم دید . »
از آن روز به بعد، کدو حلوایی تصمیم گرفت برای اینکه پاسخ قاطعی به
چنار بدهد به خوبی رشد کند. از آن روز به بعد دانه کدو آنقدر درگیر
رشد شاخه هایش بود که متوجه نشد از مسئولیت اصلی خود غافل
شده و به ثمر نرسیده است. در یک روز سرد پاییزی، کشاورز وقتی
دید که تخمه کدو تنبل بلند است و میوه نمی دهد، کدو را از جا کند و
به دور انداخت .
حکایت زیر از مولوی کنایه از همین ضرب المثل است :
مردی شتابان به مغازه ی طلا فروشی رفت و گفت: ترازو بده تا طلایی که
دارم را وزن کنم .
مرد جواهر فروش گفت: که غربال (غربال یا الک ابزاری است برای جدا کردن
اجسام نا خواسته به وسیله یک تور بافته شده) ندارم .
مرد گفت: ترازو می خواهم، نه غربال !
جواهر فروش گفت: جارو در مغازه موجود نیست !
مرد عصبانی شد و گفت: مسخره بازی را کنار بگذار و خود را به کری نزن!
ترازو بده می خواهم طلاها را بسنجم !
جواهر فروش در پاسخ گفت: ای مرد! سخن تو را شنیدم و منظورت را
متوجه شدم، اما می بینم که تو پیرمردی هستی با دست لرزان و می دانم
همین که بخواهی طلا ها را با ترازو اندازه بگیری، به زمین خواهد ریخت
و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آن را بروبی و غربال خواهی خواست
که طلا ها را از خاکروبه جدا کنی. من پایان کار تو را از همین اول دانسته ام .